جدول جو
جدول جو

معنی پل زدن - جستجوی لغت در جدول جو

پل زدن
(وَ)
پل ساختن. پل کردن. پل بستن و بنا کردن پل:
یکی پول دیگر بباید زدن
شدن را یکی راه و بازآمدن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پل زدن
بنا کردن پل پل بستن پل ساختن پل کردن
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پل زدن
التجسير
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به عربی
پل زدن
Bridge
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پل زدن
franchir
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پل زدن
membangun jembatan
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پل زدن
мостить
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به روسی
پل زدن
überbrücken
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
پل زدن
будувати міст
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پل زدن
budować most
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
پل زدن
架桥
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به چینی
پل زدن
fazer ponte
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پل زدن
costruire un ponte
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پل زدن
puentear
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پل زدن
een brug bouwen
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به هلندی
پل زدن
पुल बनाना
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به هندی
پل زدن
สร้างสะพาน
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
پل زدن
پل بنانا
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به اردو
پل زدن
সেতু তৈরি করা
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
پل زدن
kujenga daraja
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پل زدن
köprü kurmak
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پل زدن
橋を架ける
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پل زدن
לגשר
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به عبری
پل زدن
다리를 놓다
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پی زدن
تصویر پی زدن
کنایه از متوقف کردن
کنایه از سرپیچی کردن
بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پی کردن، پی بریدن، پی برکشیدن، پی برگسلیدن
قدم زدن، گام برداشتن، رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قل زدن
تصویر قل زدن
جوشیدن آب یا مایع دیگر در دیگ یا در جایی که حباب هایی در سطح آن به حرکت آید، قلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پک زدن
تصویر پک زدن
دود سیگار یا قلیان یا چپق را با نفس به دهان کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر زدن
تصویر پر زدن
بال و پر بر هم زدن پرنده، پرواز کردن، پریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس زدن
تصویر پس زدن
عقب زدن، دور کردن چیزی از روی چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
لگیدن چارپا از پا از پی لنگیدن، تپق اسب و غیره، قدم زدن گام نهادن رفتن: بسوی صید گاه یار پی زن حبای دیده را بر جوش می زن. (زلالی خونساری)، پی بریدن (ستوران را) اسب: ز بسکه اسب هوا را نرفته ایم از پی چو رو برو شده با خصم اسب پی زده ای
فرهنگ لغت هوشیار
یک بار دود سیگار وغلیان و چپق وچیزی بدهان و گلو در کشیدن یک بار دود دادن سیگار و چپق و قلیان و غیره کشیدن دود کشیدن با نفس عمیق سیگار را کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
عقب زدن دور کردن، جا گذاشتن بدنبال گذاردن: همشاگردیهایش را پس زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زل زدن
تصویر زل زدن
خیره نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل زدن
تصویر دل زدن
بی میل شدن و بی رغبت گشتن پس از میل و رغبتی که بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غل زدن
تصویر غل زدن
جوش خوردن جوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار